قدرت کدام بیشتر است؟ سرمایه اولیه 10 میلیون تومانی یا قدرت اراده

[سخنگوی دولت]

زیادی هیجان زده نشوید.

همه این خزعولات را بلغور کردم تا رسیدم به متخصص مرغولوژی ولی بابا جون اول یه نگاهی به سرتاپای ما بنداز.
خوب که چی؟

بابا ما اینکاره نیستیم.
عموجون وقتی به یه بابای برخورد کردی که داره دقیقه ای پول در میاره سریع هیجان زده نشو. نگذار آدرنالین خونت برسه به 1000.
اینا همون عاملی است که باعث میشه یکدفعه تخته سیاهی را که روش تصویر ذهنیتو کشیده بودی پاک کنی.

داشتم براتون روی این وبلاگ نوک می زدم که یه ایده باید واقعی باشه و بالقوه باشه.(برای اطلاعات بیشتر به پست های قبلی رجوع کنید). هرگز اجازه ندهید شرایط محیطی و بیرونی مثل همین بابا مرغی و یا امثال اون تصویر ذهنی شما را دستخوش تغییر قرار بده.

آره دوستان عزیز دیروز تصمیم گرفتم ببینم خواننده های این محملاتی که می نویسم آیا گول نکته انحرافی (یعنی تحت تاثیر عوامل محیطی ) را می خورند یا نه.

آره عزیز جونم. مهمترین قسمت یه استراتزی مرحله ثبات و حرکت بسوی بهبود مستمر تصویر ذهنی است.
یه اراده آهنین هرگز اجازه نمی ده متغیرهای بیرونی اون تصویر ذهنی را که با هزار مشقت کامل کرده تو یه لحظه کم رنگ کنه.
یادتونه تا حالا چند هزار بلکه بیشتر چند میلیون آدم ایرونی گول گلد کوئیست رو خوردند. می دونید چرا؟
چون هنوز به خودشون اعتماد نداشتند. هنوز استراتژی حرکت بسوی یه تصویر ذهنی پرقدرت براشون ثبات پیدا نکرده بود.

نکته اخلاقی:
گول ظواهر و عوامل بیرونی مثل روش پول در آوردن افرادی شبیه عمو مرغی و زباله جمع کنها و .... را نخورید و باید با خودتون رو راست باشید ببینید اصلا شما اینکاره هستید یا نه.
سعی کنید با دیدن این افراد و روش کسب درآمدشان هیجان زده نشید و فقط به خودتون بگید این بابا تونسته به روش خودش موفق بشه پس من هم باید" به روش خودم موفق بشم".

---

آقا ما آدمای این انجمن هنوز خیلی خام و نا پخته ایم. خیلی سریع نتیجه می گیریم. خیلی عجولیم. هنوز بادیدن سبک کاسبی آدما هیجان زده می شیم.

راستش تو این انجمن نیروهای ذهنی خوبی می بینم. از سبک قلم و نوشتارها می شه فهمید. اما این نیروها باید درست و به جا سازماندهی بشن. هنوز کار دارن.

آقا بیایید دوباره سعی کنید ولی اینبار نه با عجله و از روی احساس. بیایید دیواری را که باعث شده خودمون را باور نکنیم و تحت تاثیر محیط قرار بگیریم از میان برداریم.

اما کدوم دیوار؟ دیوار ذهنی که حتی از تمام سنگها و سیمانهای دنیا هم محکمتره. این مطلب را بدقت بخونین و دوباره بخونین.


روزی دانشمند ی آکواریوم شیشه ای ساخت و آن را با یک دیوار شیشه ای,دو قسمت
کرد ,در یک قسمت ,یک ماهی بزرگ تر انداخت و در قسمت دیگر ,ماهی کوچکتر که
غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود.ماهی کوچک ,تنها غذای ماهی بزرگ بود و
دانشمند به آن ,غذای دیگری نمی داد .او برای خوردن ماهی کوچک ,بارها به طرفش
حمله می کرد اما هر بار به یک دیوار نامرئی می خورد همان دیوار شیشه ای که آن را
از غذای مورد علاقه اش جدا می کرد .سرانجام پس از مدتی , از حمله به ماهی
کوچک منصرف شد چرا که باور کرده بود که رفتن به آن طرف آکواریوم و خوردن
ماهی کوچک ,کار غیره ممکن است .دانشمند,شیشه ی وسط را بر داشت و راه ماهی
بزرگ را باز کرد اما ماهی بزرگ ,هرگز به سمت ماهی کوچک حمله نکرد و قدم به
سمت دیگر آکواریوم نگذاشت .آن دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت اما ماهی بزرگ
درذهن اش ,یک دیوار شیشه ای ساخته بود یک دیوار که شکستن اش از شکستن هر
دیوار واقعی سخت تر بود .آن دیوار باور خودش بود ,باورش به محدودیت .
ما انسان ها اگر خوب در اعتقادات مان جست و جو کنیم ,دیوار شیشه ای زیادی می
یابیم که نتیجه مشاهدات و تجربیات مان است و خیلی های شان هم در بیرون نیست و
فقط در ذهن خودمان وجود دارد .در واقع هر فردی خود را ارزیابی می کند و این بر
آورده مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد .شما نمی توانید بیش از آن چیزی
شوید که باور دارید هستید اما بیش از آن چه را باور دارید را می توانید انجام دهید
این دیوار شیشه ای ممکنه همون عدم اعتماد به قدرتهای خود فرد باشه و اینه عدم اعتماد به خود است که باعث می شه ما تحت تاثیر نحوه کاسبی دیگران قرار بگیریم.


حالا پاشو اون دیوار رو از میان بردار.

---

آقا دیوار ذهنی عین یه مسمومیته. یه جور سمه که باعث می شه دید ما نسبت به همه چی عوض بشه. حالا این یکی رو خوب بخون:
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش
کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او
تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او
شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در
غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه
کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در
غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا
آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از
مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی
خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم
نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته
است.

آره عزیزم ذهن مسموم ذهنی است که افکار قبلی هنوز توش باقی مونده. اول باید فنجون پر افکار قبلی را خالی کرد و بعدش اون را با افکار جدید پر کرد تا تصویر ذهنی ما بشه اونی که میخایم.

اینکه ما هنوز تحت تاثیر عوامل بیرونی هستیم فقط نشاندهنده اینه که هنوز ذهنمون از افکار غلط قبلی پر شده و ذهنمون مسمومه. اول باید فنجون را خالی کنی و بعدش اونا با افکار درست و واقعی پر کنی بعدش روی تیکه کاغذ هدفات را به ترتیب مرتب کنی و بعد با اعتماد به خود اون تصویر ذهنی را بطور دقیق رسم کنی و گول متغیرها بیرونی را نخوری.