ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


خاطرات
زمان کنونی: 09-25-2025, 03:00 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
نویسنده: mohammadshamosi
آخرین ارسال: محسن قلي زاده
پاسخ:
بازدید: 13281

ارسال پاسخ 
خاطرات
06-25-2012, 01:19 AM
ارسال: #15
RE: خاطرات
صید بی صیاد

اونقدر زشت و بی ریخت و بی قواره بود که فکر نکنم تو زمان بچگیش برای یکبار هم که شده مادرش به هوا پرتش کرده باشه و ازش یک بوس گرفته باشه!.حالا نه که خیلی خوشگل بود برام عشوه شتری هم میامد!!!

من اونقدر هم بد سلیقه نبودم که این بار عاشق یک همچون عتیقه ای شده باشم. اما میخواستم ادای مرتضی عقیلی رو تو فیلمهای فارسی در بیارم ویا مثل فیلمهای هندی به جای یک نقش دوم به کمک نقش اول داستان بیام!!!

داستان از اونجا شروع شده بود که یکی از دوستانم کار هر روزش شده بود که بره فروشگاه قدس خیابون ولیعصر و از یکی از غرفه هاش تی شرت بخره و فرداش بیاد اون رو به نصفه قیمت به بقیه بچه ها بفروشه.

وقتی که ته قضیه رو در اوردم متوجه شدم که این مادر مرده عاشق یکی از فروشنده ها شده و هر روز به بهانه تی شرت خریدن به دیدنش میره!!!


من که حس رفاقتم گل کرده بود با توجه به تجربه های زیادی که دارم و شما خوب میدونید تصمیم گرفتم به کمکش برم و بهش مشاوره بدم. دوستم وقتی نیت خیر من رو دید برام تعریف کرد که مدتهاست عاشق دختر فروشنده شده اما هر وقت که میخواد عشقش رو بیان کنه و جاذبه جنسی اش رو به رخ طرف بکشه سر و کله همکار دختره پیدا میشه و نمیگذاره این وصلت سر بگیره!

من همه جور تجربه داشتم غیر از این یکی . هر چی فکر کردم چطور میتونم کمکش کنم چیزی به ذهنم نمیرسید. نه کسی اش مرده بود که بهش بگم نره آبمیوه بده! و نه . . .

اما نه! میشد یک کاری کردو مثل فیلمهای فارسی و عینهو مرحوم تقی ظهوری تو فیلم سلطان قلبهاو مرتضی عقیلی توفیلم تنها مرد محله نقش دوم رو بازی کنم.

نقشه ای کشیدم. نقشه این بود که ما با هم به فروشگاه بریم اون همانطور که به بهانه خرید با دختره صحبت و طرح موضوع! میکرد من هم این ور سر همکار دختره رو گرم میکردم تا مزاحم اون دو کبوتر عاشق نشه!




اون روز بعد از ظهر به فروشگاه رفتیم. اونهم یک راست سراغ غرفه لباس! دوستم به روال معمولش یک تی شرت از دختره خواست. فروشنده هم رفت و با تیشرت امد اما همزمان با اوردن تی شرت یک دختر کریه المنظر (دور از جون شما خانومها[تصویر: 7fjydp8zayd7i0r0pvuj.gif])هم پیداش شد. تازه متوجه شدم که این عنصر مخل این وصلت همین خانومه و از این به بعد نقش من شروع میشه.من هم مثل یک هنر پیشه حرفه ای که نقش عشاق رو خوب بلده تو حس رفتم و همانطور که به سمت مخالف غرفه حرکت میکردم به عنصر مخل اشاره کردم که اون هم بیاد

اون هم امد من همانطور که سعی میکردم تا جاذبه جنسی ام رو به رخش بکشونم ازش یک زیر پوش قرمز خواستم و بعد بدون توجه به زیر پوش سر صحبت رو باز کردم تا متوجه بشه من خریدار نیستم

با شیطنت بهش گفتم:خانم فروشگاه قدس استخدام نمیکنه؟


دختره که همچون صیدی که هیچ صیادی دنبالش نمیکنه با عشوه ای خرکی گفت:چطور مگه؟

گفتم: آخه میخوام جایی کار کنم که همکاری به زیبایی و خوش روئی شما داشته باشم!


دختره با خمار کردن چشماش گفت: خوب حالا اگه من نخوام یک آدمی مثل تو همکارم بشه چه کار باید بکنم!

دیگه به این اعتماد به نفسش فکر نکرده بودم ولی گفتم:حالا نمیشه یک کاریش بکنید قول میدم اونی که شما میخواید باشم!

با وجود اینکه شبیه پروین سلیمانی بود سعی میکرد ادای مهناز افشار رو در بیاره وگفت:حالا مگه آدم قحطیه که تو همکارم بشی!

دیگه بیش از این طاقت نداشتم که تحقیر بشم اما چه کنم که باید فداکاری میکردم به همین خاطر گفتم:تنها مشکلم دماغمه که اونم چاره داره میدم عملش کنن!


اونکه من رو خیلی مجنون دیده بود گفت: پس برو بعد از عمل دماغت بیا!!

در همین حین دوستم دستم رو گرفت و در حالیکه مثل لبو سرخ شده بود گفت :محمد زود باش بیا بریم خیط شد!!

من که یادم رفته بود دارم با دختره صحبت میکنم بدون مقدمه به دختره پشت کردم و همراه دوستم راه افتادم.که دیدم دختره صدا میکنه:هی آقا کجا؟شوخی کردم بیا داشتی میگفتی!

من که فرشته نجات رو که همون دوستم باشه کنارم دیدم برگشتم و با صدای بلند گفتم:میرم با دماغ عمل کرده میام!!!

شما هم نگران دوستم نباشید !اون ابله وقتی از دختره خواستگاری کرده متوجه شده بود که خانم شوهر داره و نشون به اون نشون که حلقه ازدواجش رو حتی برای یکبار هم از دستش خارج نکرده!!!

دوستان عزیز حالا شما هی به من گیر بدید! دیدید این دوست من توگیجی رو دست من بلند شده!فقط انگار میخواست من رو جلوی اون صید بی صیاد خوار و ذلیل کنه!!



نتیجه اخلاقی:قبل از خواستگاری اول به انگشت معشوقه خود نگاه کنید!

در دنیا یک نفر فقط وجود دارد که باید سعی کنیم

همیشه از او بهتر باشیم

و آن کسی نیست جز گذشته خودمان!
مشاهده وب سایت کاربر یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-14-2012, 04:26 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-16-2012, 10:30 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 06-16-2012, 11:32 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:16 AM
RE: خاطرات - hamidtaha - 06-17-2012, 12:20 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-17-2012, 12:27 AM
RE: خاطرات - mosafer bedar - 06-17-2012, 08:05 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 12:56 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 01:49 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-18-2012, 07:40 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 06-18-2012, 08:01 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-20-2012, 02:40 PM
RE: خاطرات - goldmen - 06-20-2012, 06:35 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 06-25-2012 01:19 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-06-2012, 11:57 PM
RE: خاطرات - P@RSA - 07-07-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-07-2012, 01:51 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-13-2012, 11:51 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 07-16-2012, 01:56 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 08-03-2012, 12:22 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 08-03-2012, 12:43 AM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 08-03-2012, 12:49 AM
RE: خاطرات - درناز - 08-03-2012, 02:36 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:28 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-08-2012, 05:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-08-2012, 05:52 PM
RE: خاطرات - کامیار کاظمی - 09-08-2012, 06:04 PM
RE: خاطرات - صدفی - 09-08-2012, 11:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-19-2012, 11:58 PM
RE: خاطرات - فرهاد قربانی - 10-14-2012, 09:37 AM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 12:56 AM
RE: خاطرات - P@RSA - 09-20-2012, 04:17 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 09-20-2012, 06:34 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 09-20-2012, 07:25 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2012, 01:09 PM
RE: خاطرات - درناز - 09-24-2012, 12:48 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-06-2012, 09:34 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 10-14-2012, 01:21 AM
RE: خاطرات - حامد - 10-31-2012, 10:45 PM
RE: خاطرات - M3HDI - 10-31-2012, 11:04 PM
RE: خاطرات - مسعود کوچولو - 11-01-2012, 12:23 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 11-01-2012, 12:29 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-08-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 01-08-2013, 10:59 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 01-09-2013, 09:52 AM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013, 02:41 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 06:40 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-12-2013, 10:38 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:41 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 03-13-2013, 01:24 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-13-2013, 01:30 AM
RE: خاطرات - MARYAR - 03-12-2013, 10:45 PM
RE: خاطرات - jahanagahi - 03-12-2013, 10:57 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 05-22-2013, 05:02 PM
RE: خاطرات - MARYAR - 05-22-2013, 05:37 PM
RE: خاطرات - mohammadshamosi - 09-22-2013, 05:32 PM

موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  خاطرات نوجوانی که به فکر میلیاردرشدن بود alireza091111 8 2,196 05-30-2013 01:28 PM
آخرین ارسال: alireza091111

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS