ماگستان، خرید ماگ، خرید فلاسک و خرید هدیه در همین نزدیکی!

خرید هدیه، خرید ماگ

تابلو اعلانات سایت
میلیاردرها مرامنامه (قوانین سایت) میلیاردر هدف این سایت چیست؟ میلیاردر دانلود ماهنامه سایت
میلیاردرها اتمام حجت (حتما بخوانید.) میلیاردر راه اندازی کسب و کار توسط اعضا میلیاردر مسابقه دوبرابر کردن پول
میلیاردرها عضویت در بخش ویژه VIP میلیاردر موفقیت های دوستان بعد از عضویت در سایت میلیاردر تبلیغات و معرفی کار و شغل شما


راهنمای خرید هدیه، ماگ و فلاسک

ماگستان, اولین و تنهاترین

ماگستان, اولین و تنهاترین


کلک خیال انگیز
زمان کنونی: 09-26-2025, 04:17 PM
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
نویسنده: Alireza_Kh
آخرین ارسال: Alireza_Kh
پاسخ:
بازدید: 33653

ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 27 رأی - میانگین امیتازات : 3.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کلک خیال انگیز
03-23-2012, 10:11 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 03-23-2012 10:12 PM، توسط Alireza_Kh.)
ارسال: #91
RE: کلک خیال انگیز
آنچه انسان را به سوی خوشبختی سوق می دهد، چهارچوب های متعادل ساز بیرونی نیست. بلکه شیوه نگرش و تفکر انسان از تعادل بخشی به اشیاء و مفاهیم ادراک شده است.

تا به حال توجه کرده ای، گاهی سوالی سمج مدتها در ذهن ات پرسه می زند و هر اتفاق کوچکی آن را برایت پر رنگتر می سازد. به طوری که خواب نیمه شبهایت را پریشان می کند. مثل ریسمان دور سرت می پیچد و اتاق فکرت را از کار می اندازد.

و تو آشفته از این پرسه زدنهای بیهوده ، نه تنها به جواب نمی رسی، بلکه سوالهای بیشتری ذهن ات را احاطه می کند. وقتی به اندازه کافی ذهن ات را درگیر کرد یک حادثه به ظاهر بی معنی پرده ای را از جلوی چشمانت کنار می زند و تو آنقدر ساده و روان به جواب می رسی که ذهن ات قدرت تفکر را از دست می دهد. فقط تماشا می کنی! هیچ کلمه ای برای توصیف مشادهده هایت نمی یابی.

مدتها بود که سوالی این چنین ذهن ام رادرگیر کرده بود. نه خودم که خیلی ها این سوال آویزان ذهن شان شده بود: چرا آدمی باید مدام در حال تنش باشد و هر لحظه را با ترس و نا امنی سپری سازد؟؟؟

می خواستم به طریق خودم به این سوال جواب دهم. آدمهای زیادی را می دیدم که از زندگی شکایت دارند و از بودن خود ناراضی و نا خشنودند. برای یافتن پاسخ مدام اندیشه ام را می کاویدم و از دالانی به دالان دیگر، در هزار توی اندیشه ام همه چیز مهر سوال خورده بود.

تا اینکه یک روز برای برنامه ای به همراه دوستانم به یک روستا سفر کردیم و صحنه ای که آنجا دیدم چشمانم را به خیلی از واقعیتها گشود. بدون اینکه بخواهم به مکانی پا گذاشتم که چند زن روستایی در حال پختن نان محلی بودند.

تماشای زنی که مشغول در آوردن آرد از کیسه بر سرسفره سفید و بزرگی صحنه شگفت انگیزی بود که مرا به درگاه هستی برد. کارگاه زندگی، هیچ ساختاری آسان وراحت نیست. این تفکر مرا یاد خودم انداخت.

مثل خمیری که زیر دست زن نانوا گرد می شد و ورز می گرفت و پهن میشد. خود را زیر دستان قدرتمند زندگی درحال کوبیده شدن دیدم. آرد با دستان توانای زن الک شد و پاک گشت و داخل تشت بزرگی قرار گرفت و با آب نمک مخلوط شد. وجود من همراه آرد در کارگاه هستی با مشکلات واتفاقات زندگی آمیخته شد.

زن بی خبر از اندیشه من، خمیر را می کوبید و ورز می داد و تن من زیر دستان قوی پنجه زندگی درد می گرفت و فشرده می شد. چشمان مشتاق من هر حرکت دست او را با کنجکاوی می نگریست که چگونه با مهارت تمام خمیر را چونه چونه گرد نمود ودر کنار هم ردیف کرد. نگاهم به چونه ها بود. حالا به ظاهر کار تمام شده بود و همه چیز آرام گرفته. چونه ها کنارهم ردیف خوابیده بودند.

اما زن نانوا فکر دیگری داشت. تیر و تخته را زیر دستش محکم کرد تا آنها را برای پختن آماده کند. شاید اگر چونه ها روح داشتند و می دانستند که از این به بعد چه در انتظارشان هست از زیر دست زن فرار می کردند.

اما انسان نمی داند در گذر از لحظه ها، زندگی چه در آستین دارد.

چونه ها یکی یکی زیر دست فرز و چابک زن پهن و پهن تر به نازکی پوست پیاز گردید. هر بار خمیر زیر دست زن به دور تیر حلقه میشد و روی تخته پهن می گردید من صدای ناله ام را زیر دستان توانای زندگی می شنیدم.

اما نمی داستم چرا؟؟؟ چرا اینگونه مشت می خورم و دور خود می چرخم.؟؟؟

وقتی خمیر به اندازه کافی پهن شد و شکل دلخواه زن را به خود گرفت تازه اول جلز ولز آن روی تابه داغ شده بر روی آتش شعله ور بود. آخرین مرحله از پخت نان و سخت ترین مرحله آزمون آدمی در کوره زندگی...

نگاهم به نان در حال پخت بود و فکرم به وجود خودم که چگونه این دردها را بی خبر از آنچه در حال وقوع است تحمل می کنم. برای چه این همه درد ورنج را تحمل می کنم؟؟؟ دیدگانم دوخته به آتش گداخته بود که بوی نان پخته وبرشته مشامم را نوازش کرد و دهانم را آب انداخت. تازه دروازه های ذهنم باز شد و فکرم مثل فرفره می چرخید و تند وتند جواب سوالهایم رادر برابر دیدگان به تصویر می کشید.

حالا می دیدم که بیهوده نیستم. لذت بودنم چنان تصاویر ناب و قشنگی جلوی دیدگانم ترسیم می کرد که تمام لحظه های تلخ و درد آور زندگیم رنگ باخته بودند.

حالا که زیبا و آراسته به فضائل انسانی بالاتر از همه چیز ایستاده بودم. و خدا اشرف مخلوقاتم نام نهاده بود. با خلق من به خود احسنت می گفت. حالا همه چیز رنگ دیگر داشت. حالا خدا ناظر من بود. تمام لحظه هایم با قدرت او و با اراده او سپری می شد. پس چرا باید نگران می شدم؟ من در ملکوت خدا بودم. او خود مواظب همه چیز بود. پس این همه ترس و ناامنی چگونه در من ریشه کرده است! کجای زندگی دست خدارا رها کردم؟ کجا یادم رفته که زندگی از آن اوست و من فقط نماینده اویم؟؟؟

تکه ای نان گرم و خوشبو را روی زبانم نهادم و نفسم را حبس کردم تا لذت بودنم را در ان لحظه ناب به خاطر بسپارم. تا یادم بماند اگر چرایی بودنم را بدانم با چگونگی بودنم با لذت کنار خواهم آمد.

آن دستی که بذررا در دل خاک قرار دادو بعد آن را از خرمن چید و برکت سفره مردمانش کرد، می دانست چکار می کند.

شاید اگر من هم چون برچسب به اشیاء وحادثه ها نچسبم و از کاهی کوهی نسازم. اندیشه ام را فرصتی باشد تابفهمد که هراتفاقی چیزی را به ما می آموزد که از راه دیگر آموختن اش میسر نیست.

شاید آنچه را می خواهم نداشته باشم ولی خداوند تمام آنچه را نیاز دارم به من عطا می کند. دوستی می گفت "به وقت مشکلات گاهی باید سکوت کرد، شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد."

حالا می دانم که امنیت و خوشبختی از آن کسی است که نگاه او به حوادث برتر از آن باشد که حوادث بر او غلبه کند. آنچه انسان را ناامن وعاصی می کند، نه اشیاء و حوادث و پدیده های ترسناک که بینش و اندیشه های ناامن و ناتوان اوست که توان کافی برای معنا دار کردن آنها را ندارد.

یادمان باشد آن نی که روحمان را تسکین می دهد، همان چوبی است که درونش را با کارد خراشیده اند.
بدرود عزیزانم...

♥♥♥
[تصویر: 420584_378722742157818_304403516256408_1...2465_n.jpg]

همچون کوه استوار بمان، ... همچون رعد بتاز، ... هراسی به خود راه مده، ... تا بوده همین بوده ...
یافتن تمامی ارسال های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


پیام های داخل این موضوع
کلک خیال انگیز - Alireza_Kh - 01-14-2012, 09:36 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 01-16-2012, 12:51 AM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 01-16-2012, 12:54 AM
RE: کلک خیال انگیز - arash67 - 01-19-2012, 12:49 AM
RE: کلک خیال انگیز - Delta.H - 10-18-2012, 04:22 AM
RE: کلک خیال انگیز - 3ObHaN - 02-05-2012, 09:57 AM
RE: کلک خیال انگیز - saeed225 - 02-08-2012, 11:58 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 02-14-2012, 02:16 AM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 03-15-2012, 11:17 PM
RE: کلک خیال انگیز - Alireza_Kh - 03-23-2012 10:11 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 03-30-2012, 12:24 AM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 03-30-2012, 12:25 AM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 03-30-2012, 12:27 AM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 04-02-2012, 03:09 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 04-26-2012, 10:51 AM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 06-13-2012, 07:50 PM
RE: کلک خیال انگیز - farzin1 - 07-07-2012, 01:08 AM
RE: کلک خیال انگیز - venus2 - 11-19-2012, 12:04 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 03-16-2013, 12:55 AM
RE: کلک خیال انگیز - zoofanoon - 04-01-2013, 11:43 PM
RE: کلک خیال انگیز - venus2 - 04-02-2013, 04:34 PM
RE: کلک خیال انگیز - Fateme-S - 04-09-2013, 04:25 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 10-22-2013, 03:23 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 10-22-2013, 03:32 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 10-22-2013, 03:33 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 10-23-2013, 11:18 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 11-10-2013, 06:45 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 03-13-2014, 03:48 PM
RE: کلک خیال انگیز - MARYAR - 08-15-2014, 08:00 PM
RE: کلک خیال انگیز - bayani - 08-19-2014, 06:21 PM
RE: کلک خیال انگیز - bayani - 09-02-2014, 06:47 PM

موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  4 روش شگفت انگیز برای آرام کردن ذهن.... mallarme 1 1,282 06-08-2013 11:47 PM
آخرین ارسال: jahanagahi

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
تماس با ما | سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران | بازگشت به بالا | بازگشت به محتوا | آرشیو | پیوند سایتی RSS