بازدید گروهی از نمایشگاه - پنجمين جلسه حضوري

[3ObHaN]

(10-11-2011 06:11 PM)jahanagahi نوشته شده توسط:  سبحان جان چون دوستت دارم شوخی کردم.

نه بابا ناراحت نشدم ،‌ منو ناراحتي ؟؟؟؟؟‌
من شهاب سنگ از اسمون بياد رو سرم در حالي كه تو باتلاق گير كردم و از سمت ديگه هم گرگ هاي گرسنه به سمتم حمله كنند و مطمئن باشم ،‌ مذاب اتش فشان كه از روبه رو مياد من رو در بر ميگيره و جالب هم اينجاست كه از هزاران نفر ادمي كه دور و برم باشه هيچكي هم كمكم نكنه بازم ناراحت نميشم

(10-11-2011 06:35 PM)maryam_sh نوشته شده توسط:  آخ جون آقاي قربانيان هم مياد
زنگ تفريح:
يه دردودل يواشكي:
فردا كلاس دارم با اين موجودات پسر!! كاش به اونام مثل آقا سبحان وقتي يه چيزي مي گفتم بر مي خورد و ناراحت مي شدن!!!!!
تصميم گرفتم ضربتي درسشون بدم و اينبار باهاشون محكم برخورد كنم

به به ... اينجوريه ديگه مريم خانوم ؟؟؟؟‌
ناراحتي اون ها از كم بودن وقت كلاس ( و متقابلا كم اذيت كردن استاد ) هست و ناراحتي من از نرسيدن به جلسه
منتظريم ببينيم پس فردا خاطراتتون چجوريه