از هر دست بدی از همون دست پس میگیری - نسخه قابل چاپ +- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir) +-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106) +--- انجمن: روانشناسی شخصی (/forumdisplay.php?fid=37) +--- موضوع: از هر دست بدی از همون دست پس میگیری (/showthread.php?tid=9017) |
از هر دست بدی از همون دست پس میگیری - somayeee - 07-14-2013 03:38 PM دو کاج(نسخه قدیم) در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده ، دو کاج ، روییدند سالیان دراز ، رهگذران آن دو را چون دو دوست ، می دیدند روزی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه ی باد یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامّل کن ریشه هایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار ، از تو بیزارم دور شو ، دست از سرم بردار من کجا طاقت تو را دارم؟ بینوا را سپس تکانی داد یار بی رحم و بی محبت او سیم ها پاره گشت و کاج افتاد بر زمین نقش بست قامت او مرکز ارتباط ، دید آن روز انتقال پیام ، ممکن نیست گشت عازم ، گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست سیمبانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند یعنی آن کاج سنگ دل را نیز با تبر ، تکه تکه ، بشکستند شاعر: محمد جواد محبت *** دو کاج (نسخه ی جدید) در كنار خطوط سيم پيام ،خارج از ده دو كاج روئيدند ساليان دراز رهگذران ،آن دو را چون دو دوست ميديدند روزي از روزهاي پائيزي ،زير رگبار و تازيانه باد يكي از كاجها به خود لرزيد،خم شد و روي ديگري افتاد گفت اي آشنا ببخش مرا ،خوب در حال من تأمل كن ريشههايم ز خاك بيرون است،چند روزي مرا تحمل كن كاج همسايه گفت با نرمی دوستی را نمی برم از یاد، شاید این اتفاق هم روزی ناگهان از برای من افتاد. مهر بانی بگوش باد رسید باد آرام شد، ملایم شد، کاج آسیب دیده ی ما هم کم کمک پا گرفت و سالم شد. میوه ی کاج ها فرو می ریخت دانه ها ریشه می زدند آسان، ابر باران رساند و چندی بعد ده ما نام یافت کاجستان ... شاعر: محمد جواد محبت RE: از هر دست بدی از همون دست پس میگیری - m-jalalvand - 07-14-2013 04:30 PM جالب بود موفق باشید RE: از هر دست بدی از همون دست پس میگیری - somayeee - 07-15-2013 12:30 PM مرد فقیرى بود که همسرش کره میساخت و او آنرا به یکى از بقالىهای شهر مىفروخت. آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویى مىساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مىفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مىخرید. روزى مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمىخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مىفروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما که ترازویی نداریم. ما یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم. یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه مىگیریم! |