سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران
تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - نسخه قابل چاپ

+- سایت کارآفرینی میلیاردرهای آینده ایران (http://forum.unc-co.ir)
+-- انجمن: روانشناسی (/forumdisplay.php?fid=106)
+--- انجمن: روانشناسی شخصی (/forumdisplay.php?fid=37)
+---- انجمن: تفكر مثبت (/forumdisplay.php?fid=96)
+---- موضوع: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید (/showthread.php?tid=7291)



RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - MARYAR - 05-10-2013 10:31 PM

دوستان گروه پشتیبان لطف کنید از این پست محمد شموسی عکس انداخته و قاب کنید که به زودی یه شام مفصل افتادیممممممممممممم


RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - مهدی گل محمدی - 05-10-2013 10:49 PM

(05-10-2013 10:22 PM)mohammadshamosi نوشته شده توسط:  شرمنده آقا هوشنگ
اون شماره ثابت شما بودید؟ Yosef.gif
به خاطر یکسری مشتریان که باعث اذیت هستند ، شماره های ناشناس رو زیاد جواب نمیدم
برای همین تو امضام نوشتم که اگه دوستانی که شمارشون رو ندارم ، بهم زنگ زدند و نتونستم جواب بدم ، حتما پیامک بدند تا تماس بگیرم! Yosef.gif

مریم خانم ، امروز موفق به صحبت کردن نشدم
یعنی موقعیت مناسب براشون نبود که صحبت کنند
به فردا افتاد. Sad

شما دعا کنید تا درست بشه ، من به جای شیرینی ، بچه ها رو شام میدم! Smile

والا اون دفعه هم همین حرفو زدی ولی به جای شام بهمون آب هویچ دادیYosef.gif بازم دستت درد نکنه...ولی من این قضیه شام رو هرگز فراموش نمیکنم....
تو که صد در صد موفق میشی...پس ما یه شام مهمونت


RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - farshid1371 - 05-10-2013 11:03 PM

جینی دختر کوچولوی زیبا و باهوش پنج ساله ای بود که یک روز که همراه مادرش برای
خرید به مغازه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش 5/2 دلار
بود،چقدر دلش اون گردنبند رو می خواست.پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش
کرد که اون گردن بند رو براش بخره.
مادرش گفت : خب! این گردنبند قشنگیه، اما قیمتش زیاده،اما بهت میگم که چکار می
شه کرد! من این گردنبند رو برات می خرم اما شرط داره : ' وقتی رسیدیم خونه، لیست
یک سری از کارها که می تونی انجامشون بدی رو بهت می دم و با انجام اون کارها می
تونی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت بهت چند دلار هدیه
می ده و این می تونه کمکت کنه.'
جنی قبول کرد.. او هر روز با جدیت کارهایی که بهش محول شده بود رو انجام می داد و
مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش بهش پول هدیه می ده.بزودی جینی همه
کارها رو انجام داد و تونست بهای گردن بندش رو بپردازه.
وای که چقدر اون گردن بند رو دوست داشت.همه جا اونو به گردنش می انداخت ؛
کودکستان، رختخواب، وقتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که اون رو
از گردنش باز می‌کرد تو حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکنه رنگش خراب بشه!
جینی پدر خیلی دوست داشتنی داشت. هر شب که جینی به رختخواب می رفت،
پدرش کنار تختش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی رو
براش می خوند. یک شب بعد از اینکه داستان تموم شد، پدرجینی گفت :
- جینی ! تو منو دوست داری؟
- اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، اون رو نه! اما می تونم رزی عروسک مورد علاقمو که سال پیش برای تولدم
بهم هدیه دادی بهت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می تونی تو مهمونی های چای
دعوتش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، اشکالی نداره.
پدر گونه هاش رو بوسید و نوازش کرد و گفت : 'شب بخیر کوچولوی من.'
هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خوندن داستان ،از جینی پرسید:
- جینی! تو منو دوست داری؟
اوه، البته پدر! تو می دونی که عاشقتم.
- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!
- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می تونم اسب کوچولو و صورتیم رو بهت بدم، اون موهاش
خیلی نرمه و می تونی تو باغ باهاش گردش کنی، قبوله؟
- نه عزیزم، باشه ، اشکالی نداره!
و دوباره گونه هاش رو بوسید و گفت : 'خدا حفظت کنه دختر کوچولوی من، خوابهای
خوب ببینی.'
چند روز بعد ، وقتی پدر جینی اومد تا براش داستان بخونه، دید که جینی روی تخت
نشسته و لباش داره می لرزه.
جینی گفت : ' پدر ، بیا اینجا.' ، دستش رو به سمت پدرش برد، وقتی مشتش رو باز
کرد گردن بندش اونجا بود و اون رو تو دست پدرش قل داد.
پدر با یک دستش اون گردن بند بدلی رو گرفته بود و با دست دیگه اش، از جیبش یه
جعبه ی مخمل آبی بسیار زیبا رو درآورد. داخل جعبه، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید
بود. پدرش در تمام این مدت اونو نگه داشته بود.
او منتظر بود تا هر وقت جینی از اون گردن بند بدلی صرف نظر کرد ، اونوقت این گردن
بند
اصل و زیبا رو بهش هدیه بده!
خب! این مسأله دقیقا ً همون کاریه که خدا در مورد ما انجام می ده. او منتظر می مونه
تا ما از چیزهای بی ارزش که تو زندگی بهشون چسبیدیم دست برداریم، تا اونوقت گنج
واقعی اش رو به ما هدیه بده.
به نظرت خدا مهربون نیست ؟!
این مسأله باعث شد تا درباره چیزهایی که بهشون چسبیده بودیم بیشتر فکر کنیم


RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - ahmad rezaee - 05-11-2013 07:10 AM

محمد جان موفقیت همیشگی شما آرزوی ماست

بیادتم همیشه و برات از ته دل دعا می کنم .

انرررررررررررررررررررررررژژژژژژژژژژژی



RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - مهدی گل محمدی - 05-11-2013 10:01 AM

از برو بچ گل و دوس داشتنی انرژی میخوام در حد شکاف هسته اورانیوم....

هر چه سریعتر انرژی رو بفرستید که منتظر دریافتم...
10_00410_004


RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - MARYAR - 05-11-2013 10:07 AM

دادا مهدیییییییییییی شما که گل سر سبد گروه کاتیون هستید. الان تمام انرژی های مثبت امروزمونننننننننننن به طرف شما میادددددددددددددد


RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - m-jalalvand - 05-11-2013 10:16 AM

داداش مهدی هرچی انرژی دارم ماتو ، فقط شام یادت نره
بیا انرژی ...
گرفتی داداش ...



RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - مهدی گل محمدی - 05-11-2013 10:20 AM

(05-11-2013 10:16 AM)m-jalalvand نوشته شده توسط:  داداش مهدی هرچی انرژی دارم ماتو ، فقط شام یادت نره
بیا انرژی ...
گرفتی داداش ...

حله داداش....

فقط این شام رو قضیه اش رو نمیتونم درک کنم......

محمد شموسی قراره شام بده......


RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - mohammadshamosi - 05-11-2013 10:29 AM

مهدی جون ، برو جلو که انرژی های ما هوادارت هست 12_002


RE: تاپیکی که از آن انرژی مثبت می گیرید - pesar368 - 05-11-2013 10:39 AM

(05-09-2013 11:09 PM)m_sh نوشته شده توسط:  خوب علی آقا چی شد؟؟؟؟؟؟؟
چه خبر؟؟؟؟؟؟؟
موفقیت حاصل شد؟؟؟؟؟؟


ببخشید من دیگه این تاپیک رو پیدا نکردم که جواب بدم .
الان این رو دیدم . 5_004
معرکه بود . اون روز همش اتفاقات خوب برام می افتاد . 10_004
اون اتفاقی که منتظرش بودم نیافتاد ولی اتفاقات فوق العاده تری افتاد که هزار برابر بهتر بود .
12_002

بی نهایت سپاسگزارم